من نمیتوانم را قدغن کنیم

بسیاری از «توانستن ها» پشت دو کلمه کوچک « من نمیتوانم » پنهان شده است

آخرین باری که از زبان شخصی کلمه من نمیتوانم را شنیده اید چه زمانی بوده است؟

دانش آموزی بوده که تلاش میکرده ی مسئله ریاضی رو حل کنه؟ دوستی بوده که حجم کاریش این روزها چند برابر شده؟ یا بچه ای که ازش خواسته شده کاری رو که قبلا با کمک مادر انجام میداده حالا به تنهایی انجام بده؟

خانه ای که فرزند نوپایی داره احتمالا خیلی این دو کلمه توش شنیده میشه.

من نمیتونم میتونه معانی مختلفی بده “من میترسم” من گیج شدم” یا ” من نمیدونم چطور باید انجامش بدم”

گاهی اوقات ما میگیم نمیتونم چون میترسیم خراب کنیم و در مقابل دیگران به قول معروف ضایع شیم یا سرافکنده شیم.

اما نکته اینجاست که با گفتن من نمیتوانم نه تنها اوضاع را بهتر نمیکنیم بلکه ضرر این جمله خیلی بیشتر از این مخفی کاری های احساسیت.

با پفتن این جمله خود را از آنچه که میتوانستید باشید، آنچه میتوانستید داشته باشید محروم کردید.

کارهای زیادی بودن که ما از تلاش برای انجامشون دست برداشتیم چون فکر میکردیم نمیتونیم. حالا این حس را یا خودمون در خودمون ایجاد کردیم یا از زبان دیگران شنیدیم؛ به هر سو متاسفانه باورش کردیم.

راه حل چیست؟

 استفاده از کلمه “من نمیتوانم” را ممنوع کنیم.

ما و انسان های اطرافمان به مرور زمان باور میکنیم که نتوانستن واقعیت دارد.

به فرزندانمان و به دانش آموزانمان در مدسه بیاموزیم ” من نمیتوانم” وجود ندارد، چه اشکالی دارد این کلمه را غدغن کنیم.

به جای آن بگوییم “من میتوانم” ” من تمام تلاشم را میکنم” “من در این راه بهترینی که میتوانم را انجام میدهم”

خیلی کارهایی که اکنون به راحتی انجام می دهیم زمانی برایمان بسیار دشوار بود اما سختی هایی که در راه توانستن انجام آنها تحمل کردیم فراموش شده اند.

• یادتان نیست اما برای راه رفتن هزاران بار زمین خوردید و دوباره برخاستید. آن زمان هم میگفتید نمیتوانم.
• یادتان نیست اما برای صحبت کردن هم هزاران بار اشتباه کردید و تلاش کردید تا توانستید؛ آن زمان هم میگفتید نمیتوانم.
• یادتان نیست برای یادگیری نوشتن نیز شبها و روزها اشک ریختید و نمیخواستید دیگر پا به مدرسه بگذارید؛ آن زمان هم میگفتید نمیتوانم.
• یادتان نیست برای یادگیری رانندگی هم چندین بار ناامید شدید اما اکنون چندسال است که رانندگی می کنید؛ آن زمان هم میگفتید نمیتوانم.

چند مثال دیگر بیاورم از نتوانستهایی که به توانستن تبدیل شد؟!

عجیب است !!!! تا زمانی که آغاز نکردی از کجا میدانی که نمیتوانی ؟

میدانید چرا توانستید چون باور داشتید میتوانید و این باور از کجا آمد چون انسان های دیگر توانسته بودند، پس باور توانستن برای شما راحت بود، شما توانستن آن کارها را تصور میکردید.

شما میتوانید هر کاری (معقول و انسانی) را انجام دهید اگر باور کنید؛ حتی اگر هیچ کس قبل از شما آن را انجام نداده باشد.